آیدا کوچولوی ماآیدا کوچولوی ما، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره
داداش امیدمداداش امیدم، تا این لحظه: 26 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره

مسافرکوچولو

روزدختران

برای دخترم وهمه ی دختران سرزمینم لیلی گفت : امانتی ات زیادی داغ است.زیادی تند است. خاکستر لیلی هم دارد می سوزد ، امانتی ات را پس میگیری؟ خدا گفت : خاکسترت را دوست دارم،خاکسترت را پس میگیرم. لیلی گفت :‌کاش مادر می شدم،مجنون بچه اش را بغل می کرد. خدا گفت :   مادری بهانه عشق است ،بهانه سوختن؛تو بی بهانه عاشقی ، تو بی بهانه می سوزی. لیلی گفت: دلم زندگی میخواهد ؛ ساده ، بی تاب ، بی تب. خدا گفت : اما من تب و تابم ، بی من میمیری ... لیلی گفت : پایان قصه ام زیادی غم انگیز است ، مرگ من ، مرگ مجنون ، پایان قصه ام را عوض میکنی؟ خدا گفت : پایان قصه ات اشک است . اشک دریاست ؛ دریا تشنگی است و من تشنگی ام ، تشنگی و آب . پایانی از ای...
19 شهريور 1392

این روزها

سلام  اتفاقات این روزها اول از اولین لباسم بگم که مهشاد سادات ومامان بزرگش بهم هدیه دادن واین اولین لباس زندگی منه هنوز هیچی خرید نکردم یعنی بابائی خیلی اصرار داره واسه خرید ولی مامانی میگه صبر کنیم تا پائیز بشه وهوا خنک تر بشه وشایدحال مامانی هم بهتر! بعدش از سفرمون به تهران بگم که دوشنبه ی هفته ی پیش رفتیم وروز4شنبه هم رفتیم کلینیک ابن سینا برای مشاوره وسونوی تارگت یا همون آناتومی که انجام دادیم وحدود 40 دقیقه طول کشید تا خانوم دکتر تک تک اعضای درونی وبیرونی منو چک کرد وهمه چیز نرمال بود وبرای 2ماه بعد نوبت ویزیت وسونوی رشددادویه آمپول هم نوشت که باید 12 روزیکبارتزریق بشه فرداشبش بابائی اولینش رو برای مامانی زد وچشمتون روز...
5 شهريور 1392
1